توجه به مآثر و ودایع اقوام نشان میدهد که هویت فرهنگی هر قومی-قوم به معنای جمعی کثیر از مردم که دارای هویت اجتماعی مشترک هستند- با قصهای آغاز میشود که به زبانی استعاری یا گاهی صریحتر، بیانگر اساسیترین دیدگاهها و پاسخ به بنیادیترین پرسشهای آن مردم است. تمامی اقوام باستان کمابیش در این مشترک بودند که ماجرایی از خدایان، نیمه خدایان، پهلوانان و انسانها را که شکلی اسطورهای یافته بود، به عنوان اساس هویت خود پذیرفته بودند و این ایمان مستحکم، بنای تأسیس سایر نهادهای اجتماعی و سیاسی آنها قرار میگرفت. تمدنهای برآمده از ادیان ابراهیمی نیز این ماجرای قدسی را در شکل دیگری به صورت قصص قدسی دریافته بودند. در قصص مقدس ادیان ابراهیمی، ماجرای خلقت انسان و مبداء او و سرانجام او و اینکه چگونه اقوام پیشین در ماجراهایی مشابه ایشان آزموده میشدند، بیان میشد و باور راسخ مردمان به این ماجرا، منشاء شکلگیری تمدنهای بنی اسرائیلی، مسیحی و اسلامی شد.
حتی تمدنهای غیر قدسی نیز از این ماجرا بی بهره نیستند. آنچه شیرازه اصلی فرهنگ مدرن را تشکیل میدهد باور جدی به خودبنیادی مفهوم انسان و استقلال او در فهم و قانونگذاری و ارزش اصالی اوست. این باور گاهی با باورهای دیگری حمایت میشود. مثلاً اعتقاد به داروینیسم طبیعی و اجتماعی میتواند از جمله اعتقادات جانبی حمایتکننده از شیرازه فرهنگ مدرن باشد. اهمیت داروینیسم نه به جنبههای علمی آن، بلکه به این است که قصص قدسی گذشتگان را با داستانی جدید تغییر و این داستان را اساس هویت انسان قرار میدهد.
همیشه چنان نیست که به محض رخ دادن چنین قصه مقدس یا غیر مقدسی، تمدنی یا اجتماعی شکل گیرد. در واقع گاهی بین شکل گیری یک قوم و شکلگیری یک ماجرای هویتی، فاصلهای قرار دارد که باید طی شود. هویت شیعیان امروز نیز چنین ماجرایی دارد. شیعه به شکل امروزی قرنها طول کشید تا قدرت تأسیس اجتماعی از مردمان را پیدا کند، اما سؤال اینجاست که کدام ماجرا به هویت شیعی شکل میدهد؟
بی شک باید به چند عامل توجه کرد که یکی از مهمترین آنها ماجرای عاشوراست. ماجرای عاشورا، بین همه قصص قدسی شیعیان از ویژگیهای هویتساز منحصر به فردی برخوردار است. ماجرای عاشورا و مراسم 10 روزه منتهی به آن، نوعی مشارکت مجدد و سالانه در یک میثاق بزرگ است. شاید بتوان گفت پررنگترین و پر شورترین همه قصص شیعی، عاشوراست. علت این امر را باید در خصلت عجیبی از انسان جست که میتوان آن را به تبع یکی از فیلسوفان آلمانی، خصلت دیانوزئیسی انسان خواند. انسانها در مناسبتهای خاصی تمایل به این دارند که عمق وجود خود را آشکار کنند و ناآرامی و آشفتگی ذاتی خود را که ناشی از حقیقت خطیر انسان بودن است، آشکار سازند. در این مناسبات و مراسم، انسانها به صورت دست جمعی، مرزهای وجود خود را تجربه میکنند و پنجه در پنجه مرگ میاندازند تا معنایی برای حیات خود بیابند. اینجا و در چنین یافتی که از عدم دارند، پرسشهای درونی آنها، پرسشهایی که نمیتوان آنها را صرفاً نظری خواند چرا که پرسشهاییاند ویرانکننده، دلهرهآور و تکاندهنده، معنا مییابند. معانی شورانگیزی که به آنها آرامشی پس از توفان را ارزانی خواهد داشت.
تجربه عاشورا یعنی بازخوانی و بازیابی مجدد تجربه مشترک شیعیان. تجربهای که در آن میثاق عمومی شیعه، با قیمت هر آنچه دارند، جان و مال و ناموس، امضا میشود و معنا مییابد. حدود شیعه بودن در تجربه تاریخی عاشورا معین میشود و در این تجربه است که ماجرا، از آنِ مردمان میشود و مردمان، از آنِ ماجرا.